پرده اول : آشپزخونه

دارم سیب زمینی های آب پز رو پوست میکنم تا مایه کوکو سیب زمینی رو درست کنم ...

همین طور که مشغولم ، به فکر فرو میرم ...

راستش چند وقتی بود که یادم رفته بود برای چی زندگی می کنم ، در یک کلام هدف هام رو در زندگی گم کرده بودم ...

می دونید ، فکر می کنم همه آدما توی زندگی گاهی یادشون میره که چه اهدافی دارن ، برای همین به نظر من آدم باید هر چند وقت یه بار بشینه و اهدافش رو مورد بازنگری و بازبینی قرار بده تا براش یاد آوری بشه ...

از واژه های بازبینی و بازنگری استفاده کردم ، خب باید بگم که گاهی باید به این فکر کرد که :

1 - آیا هدف یا اهدافمون رو درست انتخاب کردیم یا نه ؟

2 - آیا با گذشت زمان این اهداف همچنان ارزش اولیه خودشون رو دارن یا اینکه کم رنگ میشن ، به عبارت دیگه تحت تأثیر زمان قرار دارن یا نه ؟

اگه جواب شما برای سوأل اول منفی باشه و برای سوأل دوم مثبت ، احتمالاً باید اهدافتون رو مورد بازنگری قرار بدین ...

یکی از جمله هایی که من معمولاً به خودم میگم اینه :

آمده ایم تا با زندگی کردن قیمت پیدا کنیم ، نه آنکه به هر قیمتی زندگی کنیم ...

دوباره هدف هامو با خودم مرور میکنم ، یه کمی سبک سنگین میکنم ...

نه ... ، فعلاً که احتیاجی به تغییر اهدافم ندارم ، فکر کنم درست انتخاب کردم ...

دوباره آماده میشم و تلاش می کنم برای رسیدن به اهدافم ...

به قول سقراط : یا به اندازه آرزوهایتان تلاش کنید ، یا به اندازه تلاشتان آرزو کنید ...

( اینجا منظور از آرزو کردن همون انتخاب کردن هدف هست )

پرده دوم : توی حموم 

زیر دوش آب ولرمی که بیشتر مایل به  آب گرم هست وایسادم و دارم دوش آخر رو میگیرم تا بیام بیرون ...

شیر آب رو که می بندم ، همون طور که وایسادم یه دفعه به این فکر میکنم که آیا من آدم مسئولیت پذیری هستم یا نه ؟

خوب که فکر می کنم ، میبینم که یه جاهایی سمبل کاری کردم و یا شونه خالی کردم ...

بعد بیشتر دقت می کنم و میبینم که یه جاهایی هم کارمو خوب و دقیق و قشنگ انجام دادم ...

( من همیشه به خودم این جمله رو میگم : آدم یا کاری رو شروع نمیکنه ، یا اینکه اگه شروع کرد باید تا آخرش بره و تمومش کنه )

( ضرب المثل مربوطه : کار را که کرد ، آنکه تمام کرد )

بعد میبینم که خب شاید اون موقع که سمبل کاری می کردم و شونه خالی می کردم ، شاید هنوز بچه بودم ... 

آره ، احتمالاً علتش این بوده ...

ولی نه ، این بهونه ست ، توجیه کردنه که خودمو گول بزنم ...

بعضی از اطرافیانم میگن که من مسئولیت پذیر هستم ، ولی خودم حس میکنم که نیستم ،

یه بنده خدایی می گفت : بیش از اندازه از خودت انتظار داری ...

بهش میگم : ولی آخه درونمون ( یا به عبارتی همون وجدانمون ) که به آدم دروغ نمیگه ...

من حرف تو و دیگران رو قبول کنم یا حرف وجدانم رو ؟

...

یه دفعه به خودم میام و میبینم که 25 دقیقه ست که همین طور وایسادم توی حموم و دارم فکر میکنم ، بدنم و موهام کاملاً خشک شدن ، بنابراین دیگه احتیاجی به حوله نیست ...

آخرش هم به نتیجه نمی رسم که مسئولیت پذیر هستم یا نه ...

امیدوارم که باشم ، یعنی می خوام که باشم و سعیم رو میکنم ...

------

پی نوشت : 

من معمولاً توی حموم فکر می کنم ، برای همین هم گاهی حموم های من تا دوساعت طول میکشه ...

در پرده اول هم ( توی آشپز خونه ) برای اولین بار بود که توی جایی به غیر از حموم به فکر فرو رفته بودم ...

------

 هر جا که هستین :

آسمون دلتون آبی

دلتون از غصه خالی


امضاء : رهگذر کوچه های بارانی